زین العباد ( ع ) چنین روایت می کند :
آن که که سر پدرم را نزد یزید بردند ، هر شب ، سر را در مقابلش می نهاد و شراب می خورد و به بزم می نشست ،
تا این که روزی سفیر پادشاه روم که از اشراف و بزرگان رومیان بود ،
در مجلس شرابخواری یزید حاض شد و با دیدن سر مقدس به او گفت : ای شهنشاه عرب این سر کیست ؟
- تو را با این سر چه کار است که می پرسی ؟
- امرای من از هر چه که دیده ام می پرسند ، بگویید تا بدانم و آن ها را نیز در بزمتان شریک کنم .
- این سر حسین ابن علی ابن ابی طالب ( ع ) است .
- مادرش چه کسی است ؟
- فاطمه بنت محمد ، رسول خدا ( ص ) .
- اف بر شما و دینتان ! من از نوادگان داود ( ع ) هستم و هفتاد و یک پدر با وی فاصله دارم ،
با این حال مسیحیان بزرگم می دارند و خاک پایم را به عنوان تبرک بر می دارند اما شما پسر دخت پیغمبرتان را که تنها یک مادر با او فاصله دارند ، چنین حقیر می دارید و او را می کشید ؟
تو ای یزید ، دانی که داستان کلیسای حافر چیست ؟
- بگو تا بدانیم !
نصرانی گفت : میان چین و عمان دریایی است که طولش شش ماه تا دوازده ما است !
بین آن هیچ شهر و قریه ای نیست ؛ مگر شهری در میان آن که هشت فرسخ در هشت فرسخ است و در دنیا شهری به بزرگی آن نیست .
از آن کافور و یاقوت است و پر از دختان عود و عنبر . آن شهر در اختیار مسیحیان است و غیر از آنان پادشهی بر آن حکومت ندارد .
در آن جا چندین کلیساست که بزرگترین آن ها حافر نام دارد .
در محراب آن حقه ای از طلاست که درون آن سم حیوانی قرار دارد ، می گویند آن سم مطعلق به ستوری است که حضرت عیسی ( ع ) بر آن سوار بود و مردمان دین ما آن را به طلا و حریر زینت داده اند ،
کثیری از مسیحیان به دور آن طواف می کنند و در آن جا از خداوند خواسته هایشان را طلب می کند .
مسیحیانی که عاشق نبی خود هستند ،باورشان را به او با نشان دادن علاقه و احترام گذاردن به سم اسب وی ثابت می کنند ، حال آن که شما نوه ی رسول خود را می کشید ؟
خداوند برکت را از شما و دینتان بر دارد !
- این مسیحی را بر دار کنید که آبرویم را در میان ملتشان نبرد .
نصرانی گفت :ای یزید ! من دیشب خواب پیلمبرتان را دیدم که مرا فرمود : ای نصرانی ! بدان که تو در بهشت هستی .
من از سخنش شگفت زده شدم اما اکنون شهادت می دهم که لا اله الا الله و همانا محمدا رسول الله !
سپس به سرعت به سمت سر دوید و آن را برداشت و بوسید و بر آن گریست و در حالی که دائما اشک می ریخت ، همان جا به شهادت رسید ...
گوارا باد شهادت بر او !
نظرات شما عزیزان:
گریه 
ساعت19:23---4 ارديبهشت 1391
اشک به چشمم اومد پاسخ::-( ممنون از نظرتون .
نازگل 
ساعت22:01---26 بهمن 1390
خیلی قشنگ بود !!! پاسخ:ممنونم ازت !!!
|